دروغ است اگر بگویم سرم آنقدر شلوغ است که نمی رسم به نوشتنشلوغ است امانه آنقدرها که نخواهم بنویسمشاید چون هنوز نتوانستم خودم را با شرایط وفق بدهم و آن جور که دلم می خواهد زندگی جلو نمی رودنمی نویسمچون احساس می کنم دارم شکست می خورم و نوشتن از شکسته شدن درد دارد
ماه مان می گوید شاید چون فکر می کنی عقبی دلت می خواهد همه را با هم داشته باشیقدم به قدم برو جلوهنوز وقت داری هنوز دیر نشده
آقا جان اما فکر می کند من خیلی عقبمحرف هایش من را می ترساند برای همین است که نمی دانم دقیقا باید چه کاری کنم که درست تر است و پشیمان نخواهم شدسردرگممخیلی زیاد
دلم می خواهد نمازی بخوانم که بوی پرتقال بدهد و طعم انار برایم داشته باشد
دلم عجیب گرفته
درباره این سایت