یک ساعت برایش روضه خواندم که ابروهایم را نازک کوتاه پایین صاف بردارد.گفته بودم ابروی پهن به من نمی آید.حرف هایم را تائید کرده بود و خیالم راحت که شاید .آینه را که داد دستم دیدم ابروهایم هلال شده بودو پهن .بغض شدممی گویم چشمام ریزه ابروی پهن اخمو می کنه منو.نازک ترش کنید.می گوید مد نیست آخه.می گویم بهم اونجوری بیشتر میادمی گویم کوتاهش کنید میگه حیفه ابروهاتهر چیزی که من می گفتم او باز یک توجیهی برای کارش داشتدلم برای دست های آرایشگرم تنگ شدهبرای او که صورتم دستش آمدهمی داند چه مدل و چه رنگی بیشتر به من می آیدحالا شده ام مادربزرگ قصه .همان قدر زشت و ترسناک

سبزی ها را ریختم توی لگن صورتی و آب و نمک را ریختمآب جوش آمده بودو آجی داشت حرف می زد.ظرف ادویه را از کابینت بالای ظرفشویی برداشتم و چند بار ریختم.اما دیدم ذره ای نمی آید.جلوی نور لامپ گرفتم.آجی می گوید الان جوونی و ذوق داری پس فردا که سنت بره بالا دیگه ذوق هیچی نداریته ظرف ادویه کمی بود درش را باز می کنم و ادویه را خالی می کنم توی مواد مارکارانی.آجی می گوید نبات برو نمون دختر عادله هم رفته قابلمه ماکارانی را آبکش می کنم.بخار بلند می شود و آب سردسردم می شودمی توانم لبخند آقا جان را بزارم توی بقچه سفید خانم جان با خود ببرم؟می توانم موهای حنا شده خانم جان را با خودم ببرم؟می شود درخت گردوی وسط حیاط را با خودم ببرم؟می شودنگاه فندوقی را با خودم ببرم؟می شود عطر چای بهارنارنج تو را با خود ببرم؟یا طعم قورمه سبزی های زن برادر را.ماه مان رادلخوشی هایم خیلی کوچک هستند اما عمیقا آجی قشنگ من


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معلمان وماداران دلسوز 608 bearing - ydbearing.net تخلیه چاه و معرفی مراکز مدرس چرتکه و رباتیک دلتنگی های یک زن گروه ساختمانی سیمرغ ديجيکالا مجسمه رزین ، مجسمه فایبرگلاس ، مجسمه پلی استر وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ