مرد نشسته بود پشت میز از نامم پرسید و آرام گفتم نبات.لحظاتی دقیق شد به چهره ام و بعدگفت یه خانوم مسنی بود تو همسایگیمون اون وقتا که بچه بودم و توی روستای پدری زندگی می کردیم اسمش نبات بود یه خانم ریزه میزه بود دستاش حنا داشت اما موهاش سفید بودو بلندحیاط خونش تنور داشت که نون اهالی روستا رو می پخت اسمش نبات بودلبخند می زنم و می گوید بعد از اون نبات هیچ وقت اسم نبات نشنیده بودم.می گویم اسم مستعارم نه خود واقعیم.نبات شما باید تا همیشه بوی نون تازه بدهسرم را تکیه می دهم به شیشه تاکسی و تا خانه فکر می کنم به خود واقعیمبه نقابی که روی صورتم می زنم هر روز و توی این شهر هزار تو زندگی می کنم

وقت هایی که دلم می گیرد وقت هایی که کرخت و بی حسموقت هایی که دلتنگی تا مغز استخوانم رفته وغم خانه کرده توی دلمموهایم را شانه می کنم و لباس زیبا تن می کنم و  آهنگ شاد ترکی می گذارم و به نبض بی حوصله گی هایم عطر می زنم.می رقصم و شاد می شوم.این یکی ازلذت بخش ترین کارهای است که برای خودم.خود واقعیم می کنم و دوست دارم

خدایا می شود در گوشت چیزی بگویملطفاحالا می فهمم چرا من را هیچ دوست نداریحالا می فهمم و تو حق داری



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نساج یار Laura musicdan ارز دیجیتال pi Brandon Damini Jack خرید اینترنتی