دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد.فرار کردم از ورق زدن.همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید.از خانه زدم بیرون.از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتنجلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم.دنبال رد یک نگاه آشنای غریب بودم.یک گوشواره ی پروانه ای دیدم.چشم هایم برق زدسرم را که بلند کردم داشت نگاه می کردسایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود.لبخند زدسرم را آرام برایش تکان دادم دوباره راه افتادمنشستم توی پارک که خلوت کنم.صدای امید نعمتی را بلند می کنمدلم چای زغالی می خواستدلم می خواست روی چمن ها دراز بکشم و خیره شوم به آسمان.نشستم روی نیمکت سردبعد برگشتم به خانه.بدون کتاب.بدون چای زغالی.روی تخت دراز کشیدم زل زدم به سقفخندیدم.حواسم نبود به خیابان شلوغ و پر حمعیت ذهنمصدای رفتن اوهنوز من را به جنون می کشاند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید خانه در چشمه دِل نِـوشـتـِه هـاێ پِسـرێ رُکـــ . . . قالب های فارسی وردپرس 29 پی سی فا مبل مطلب آهو چکاوک پرواز سریال کره ای - معرفی بهترین سریال های کره ای Joshua هنر آشپزی = عشق و علاقه